استناد منافقان به متشابهات كلام امام خميني (ره)






بيانات حضرت آيت‌الله مصباح يزدي درباره جريان نفاق

عرضم را از اينجا شروع مي‌كنم كه ما حضرت امام (رحمة الله علیه) را به عنوان كسي مي‌شناسيم كه در مقام شناخت اسلام، در ابعاد گوناگون فردي و اجتماعي، مادي و معنوي‌ آن كم‌نظير بود. شايد در عصر ما و در اين نيم قرن اخير، كمتر كسي را ‌بتوان به جامعيت ايشان معرفي كرد. اين يك بعد از شخصيت ايشان، يعني در بعد شناخت اسلام است. شايد بعد مهم‌تر آن، بعد عملي و رفتاري ايشان بود كه اسلامي را كه شناخته بود، در زندگي و رفتار خودش مجسم كرد و براي تحقق اسلام در جامعه اسلامي و شيعي، تمام توانش را به كار گرفت. با توجه به اين دو نكته، ما ايشان را نماد اسلام و تشيع مي‌دانيم. البته دوست نداريم اغراق بگوئيم و غلو كنيم. ما ايشان را معصوم نمي‌دانيم، غيرمعصوم را هم مصون از همه اشتباهات نمي‌دانيم، ولي ايشان را تالي‌تلو معصوم مي‌دانيم و كسي كه در ميان غير معصومين، كمتر مي‌شود نظيرش را پيدا كرد. با توجه به اين نكات است كه ما به امام عشق مي‌ورزيم و علاقه داريم راه ايشان ادامه پيدا كند، چون اسلام را دوست داريم و مي‌خواهيم اسلام تحقق پيدا كند.
خوب است به اين نكته توجه شود كه افرادي تصور نكنند كه اين يك نوع شيفتگي در مقابل يك شخصيت برجسته و يا يك رهبر يا قهرمان ملي است. اين گونه نيست. ما اگر به ايشان علاقه داريم- كه البته داريم- تنها به خاطر اسلام است و براي فرمايشات ايشان هم از اين جهت احترام قائل هستيم كه برگرفته از اصول و مباني اسلامي است. تكيه كلام امام در سخنراني‌هايشان از 15 سال قبل از پيروزي انقلاب تا آخرين روز حيات ، اسلام بود.
يك وقت بنده پيشنهاد كردم كه در فرمايشات امام، واژه شماري شود و ببينيم بيشترين كلمه‌اي كه ايشان در نوشته‌ها و سخنراني‌هايشان به كار برده‌اند، چيست؟ حدس من اين است كه اسلام در رديف اول است، مخصوصاً اگر قرآن كريم و خداوند متعال و اين‌گونه واژه‌ها را هم به آنها ضميمه كنيم، هيچ واژه‌اي به اندازه اين كلمات در كلام ايشان تكرار نشده است. حتي اگر نثري يا مكتوبي از ايشان مورد شك قرار گرفت، با توجه به نكته‌اي كه عرض كردم مي‌توان آن متن را شناخت و با همين واژه شماري‌ها تشخيص داد كه اين كلام ايشان هست يا نيست. اين كار كم و بيش در دنيا براي شناخت متون، رايج است.
نكته ديگري را كه به عنوان مقدمه بايد به آن توجه داشت، اين است كه انسان‌ها در مراتب معرفت و ايمان و پايبندي به باورها و ارزش‌هايشان بسيار متفاوتند. چنين نيست كه ما مردم را دو دسته كنيم و بگوئيم يك دسته اهل ايمانند و لذا همه ويژگي‌هاي اهل ايمان را دارند و يك دسته هم كافر هستند و همه ويژگي‌هاي كفر را دارند. نه تجربه خارجي چنين چيزي را نشان مي‌دهد، نه نصوص ديني. در قرآن مي‌فرمايد: "و ما يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ": اكثر مردم ايمان مي‌آورند، ولي ايمانشان توأم با شرك است! معناي اين آيه اين است كه ايمان و كفر، ذومراتب هستند. اگر ما دو مثلث قائم‌الزاويه را در كنار هم قرار بدهيم، قاعده يك مثلث با رأس مثلث ديگر مجاور هستند، يعني يك مثلث در نقطه صفر است و مثلث ديگر در عالي‌ترين سطحي است كه مي‌تواند اشغال كند. هر چه پائين‌تر مي‌آيد، از سطح اولي كاسته و بر سطح دومي افزوده مي‌شود تا به نقطه‌اي مي‌رسد كه عكس مي‌شود. ايمان و كفر اين جوري است. گروه كمي هستند كه تمام ويژگي‌هاي كفر را دارند و گروه كمي هم هستند كه تمام ويژگي‌هاي ايمان را دارند. بقيه بين اين دو طيف قرار مي‌گيرند، بعضي ايمانشان بيشتر است، بعضي كفرشان. شايد بشود نقطه‌اي را هم فرض كرد كه عده‌اي كاملا مساوي هستند و با هم روي يك خط قرار مي‌گيرند.
هر جامعه‌اي با وصفي شناخته مي‌شود، مثلاً در جامعه ما مسأله انقلابي بودن مطرح است. با توجه به اين نكته نبايد توقع داشته باشيم كه وقتي مي‌گوئيم كسي انقلابي است، بدين معناست كه او تمام مزاياي انقلابي و اسلامي بودن را دارد و به كسي كه مي‌گوئيم ضد انقلاب است، يعني هيچ فضيلتي و نقطه مثبتي در وجودش نيست، در حالي كه اين گونه نيست. كساني هستند كه بعضي از ابعاد و جنبه‌هاي انقلاب را قبول دارند و بسياري را قبول ندارند و كساني برعكس، منتهي وقتي در جوي يا قالبي قرار مي‌گيرند، براي اينكه بتوانند موجوديت خود را حفظ كنند و اميد اين را داشته باشند كه روزي بتوانند بر رقبايشان پيروز شوند، معمولا نقطه ضعف‌هايشان را مخفي مي‌كنند و اظهار نمي‌كنند كه اين هم مرتبه‌اي از نفاق است. پس كساني كهاندكي از ايمان بهره‌اي دارند، در جايگاه نفاق قرار مي‌گيرند. آنها تظاهر مي‌كنند و بيشترين ويژگي‌هاي كفر را در درونشان دارند، ولي به اميد اينكه روزي بتوانند قدرت را در دست بگيرند و بر رقيبانشان غالب شوند، در ميان جامعه زندگي كنند و به زندگي خود ادامه بدهند، آنها را پنهان مي‌كنند.
براي هر سه پديده ايمان و كفر و نفاق نمونه‌هاي فراواني هست. از ابتدا كه نهضت امام با مقدماتي كه همه شما مي‌دانيد شروع شد، ابتدا ياران امام و كساني كه صراحتاً از ايشان طرفداري مي‌كردند، خيلي كم بودند. امام با اخلاص و پشتكار و صفا و صراحت و بسياري از صفات ديگري كه داشتند، نهضت را پيش بردند و تدريجاً افرادي كه طالب حق و به ارزش‌هاي اسلامي علاقمند بودند، بيشتر شدند تا آنجا كه بعد از فراز و فرودهائي كه مي‌دانيد، خداي متعال لطف فرمود و اين انقلاب را پيروز كرد و ايشان در نقطه اوج قدرت قرار گرفت، چيزي كه كمتر كسي تصورش را مي‌كرد و حتي نزديك‌ترين افراد به ايشان، چنين اميدي نداشتند. چنين قدرت و محبوبيتي نه تنها بين توده مردم مسلمان و در همه كشورهاي اسلامي ايجاد شد و حتي مردم كشورهائي كه دشمن ايشان بودند، ته دلشان نسبت به ايشان احساس ابهت، جلال و شكوه مي‌كردند و ايشان را به خاطر عظمتشان دوست ‌داشتند.
طبعا در اين شرايط، كساني كه به عنوان طرفداران انقلاب و رژيم جديد، يعني حكومت اسلامي ولايت فقيه معرفي مي‌شدند، از لحاظ باورها و پايبندي به ارزش‌ها بسيار متفاوت بودند. بر اساس همان مقدمه‌اي كه عرض كردم، افراد نادري در اوج پايبندي بودند. البته افراد صد در صد ضد انقلاب هم نادر بودند، ولي بين اين دو نقطه و دو قطب، طيف‌هائي بودند كه كم و بيش علاقه‌هائي و نيز مخالفت‌ها، اعتراضات و شبهه‌هائي هم نسبت به انقلاب داشتند. توده‌هاي مردم هرچه را كه ته دلشان بود، اظهار مي‌كردند، گاهي جوك مي‌گفتند و گاهي اظهار علاقه عاشقانه مي‌كردند، چندان هم نگران عواقب گفته‌هايشان نبودند. فضاي بازي بود و آنها هر چه را كه دلشان مي‌خواست مي‌گفتند؛ اما آنهائي كه در صدد بودند پست و مقامي به دست بياورند و روزگاري مسندهاي حكومت را بگيرند، طبعا چاره‌اي نداشتند جز اينكه راه نفاق را در پيش بگيرند. مراتب نفاق متفاوت است و قدرت‌طلبان، كم و بيش از نفاق بي‌بهره نبودند، مگر كساني كه قدرت را هم فقط براي اداي وظيفه مي‌خواستند، چهره‌هائي مثل مرحوم دكتر بهشتي (رحمة الله علیه) .
قدرت‌طلبان براي اينكه موقعيت خود را تثبيت كنند، بايد از يك طرف تظاهر به طرفداري از امام و انقلاب و ارزش‌هاي اسلامي مي‌كردند و از سوي ديگر بايد جهات منفي خود را پنهان مي‌كردند تا اكثريت قاطعي كه طرفدار انقلاب و نه تنها طرفدار، بلكه فدائي انقلاب هستند، با آنها بد نشوند، بنابراين در چنين شرايطي، پيدايش نفاق يك امر كاملا طبيعي است. اين دقيقاً همان چيزي است كه در صدر اسلام هم اتفاق افتاد. مؤمنين خالصي در صدر اسلام پيدا شدند كه همه جور شكنجه و گرفتاري‌ها و سختي‌ها را تحمل كردند و بعضي از آنها از جمله ياسر و سميه، زير شكنجه به شهادت رسيدند. بعضي‌ها هم سختي‌هاي ديگري را تحمل كردند. در مقابل كساني چون ابولهب و ابوجهل كه عموهاي خود پيغمبر بودند و همچنين نزديكان ديگر ايشان با كمال عناد و لجاج، روشن‌ترين ارزش‌ها و نقاط مثبت را هم انكار مي‌كردند. بسياري از آنها منافق بودند و حتي يك سوره كامل و صدها آيه پراكنده در سوره‌هاي مختلف ديگر قرآن در باره منافقين داريم .

عين همان جريان، بعد از انقلاب هم اتفاق افتاد و اين پديده براي ما چيز جديدي نبود. كسي كه با تاريخ، به‌خصوص تاريخ صدر اسلام آشنا باشد، اين مسأله برايش عادي است. توقع اين هم كه انسان فكر كند اينها در راه انقلاب زحمت‌هائي كشيدند، زندان رفتند، شكنجه شدند، بنابراين در عملكردشان انحرافي پيدا نمي‌شود، توقع بي‌جائي است. بالاخره شناخت‌ها، انگيزه‌ها و دلبستگي به امور دنيا و زن و بچه و فاميل فرق مي‌كند. اين مسائل خواه ناخواه در تكوّن شخصيت يك فرد اثر خواهند گذاشت. اينها ممكن است در يك صف هم نماز بخوانند و حتي در يك صف به جبهه بروند، اما شخصيت‌هايشان بسيار متفاوت باشد. سنت الهي اين است كه افراد آن قدر در پديده‌ها و تحولات اجتماعي زير و رو شوند و امتحان پس بدهند تا معلوم شود كه هر كسي واقعا تا چه حد استوار مي‌ماند.
از اين طيف منافقين كه طيف وسيعي را هم در بر مي‌گيرد و بعضي‌ها عملا هم اسم منافق بر آنها اطلاق نمي‌شود و به آنها مي‌گويند ضعف ا‌الايمان، در صدر اسلام بودند. اينها اهل نماز و عبادت و حتي اهل جهاد هم بودند، منتهي در نمازشان به تعبير قرآن كريم: " إلى الصلاة قاموا كسالا ": با بي‌حالي نماز مي‌خواندند. در پرداخت حقوق شرعي از اموالشان بازي در مي‌آوردند و در دادن زكات، بخل مي‌ورزيدند. در مقام جهاد بهانه مي‌اوردند و وقتي به آنها مي‌گفتند بايد به جهاد برويد، مي‌گفتند وقت كار و زراعت است! در قرآن همه ويژگي‌هاي منافقين آمده است، اما در مقام ادعا خيلي گنده‌گوئي مي‌كردند كه ما چنينيم و چنان خواهيم كرد: " يقولون لئن رجعنا الي المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل و لله العزه و لرسوله و. . . فالمؤمن يكون عزيزا و. . . " به مدينه كه برگشتيم آنهائي كه عزيز هستند، بيچاره‌ها و ذليل‌ها را بيرون خواهند كرد. به تعبير ما اينها داخل آدم نيستند. اين پابرهنه‌ها كجا بودند؟
عده‌اي از حاملان نفاق، فراموش نكردند كه در جامعه اسلامي به ظاهر هم كه شده، بايد ارزش‌هاي اسلامي را رعايت كنند تا مردم دورشان باشند و تنهايشان نگذارند و منزوي نشوند، چون به هرحال جامعه، جامعه اسلامي است. به همين دليل بود كه اينها تظاهر به پايبندي بهانديشه‌هاي اسلامي‌كردند و سعي داشتند كارهاي خود را بر اساس آيات قرآن و بعدها و پس از رحلت پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به استناد سيره ايشان توجيه كنند. اين مطلب آن ‌قدر مهم است كه در قرآن صريحاً به آن تصريح و تأكيد‌ و به مردم هشدار داده شده كه متوجه اين جريان باشيد. قرآن در سوره آل عمران مي‌فرمايد: " فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة. . . " مي‌فرمايد: كساني فتنه‌جو هستند، مي‌خواهند در جامعه اسلامي فتنه ايجاد كنند و كارشان اين است كه به دسته‌اي از آيات كه مي‌توانند از آنها سوء‌استفاده كنند، تمسك پيدا مي‌كنند و آيات صريح و روشن و محكم را رها مي‌كنند. كارشان اين است. ضمناً در اين آيه هم تصريح مي‌فرمايد كه آيات دو جور است: محكمات و متشابهات.
اينكه چرا متشابهات وجود دارند و زمينه شبهه از آنها پيدا مي‌شود و كساني مي‌توانند از آنها سوء‌استفاده كنند، داستان مفصلي دارد كه بحث در باره آن، كار بزرگان و علماست و اين بحث‌ها در آثارشان آمده است. واقعيت اين است كه خود قرآن مي‌گويد كه اين پديده هست. علت آن را شايد ما نتوانيم تبيين كنيم. آن مقداري كه براي امثال بنده قابل فهم است، اين است كه اصولاً وقتي پاي بيان حقيقتي در ميان مي‌آيد، لفظ نمي‌تواند تمام جوانب معنا را منعكس كند. اگر انسان در هر جمله‌اي كه ادا مي‌كند بخواهد تمام قيود و شرايط و لوازم و حدود يك معنا را كاملا مجسم كند، به جاي هر جمله اقلا بايد يك صفحه مطلب بنويسد و به اين ترتيب انسان دچار زحمت و مشكل مي‌شود و از كار و زندگي مي‌ماند؛ اين است كه ما گاهي الفاظ عامي را به كار مي‌گيريم، در حالي كه معناي موردنظرمان خاص است. گاهي مطلبي را به طور مطلق بيان مي‌كنيم، در صورتي كه مطلب قيدي دارد و همين منشاء تشابه مي‌شود. يا الفاظي هستند كه چند معنا دارند در همه زبان‌ها هم همين ‌طور است. زمين خوردن و نان خوردن، هر دو خوردن است، اما اين كجا و آن كجا؟ حالا بماند كه خود نان خوردن هم گاهي به معناي تأمين معاش و زندگي است و ربطي به نان خوردن واقعي ندارد! در همه زبان‌ها گاهي يك لفظ چند معنا دارد.
عقلاي ما براي اينكه اين نوع تشابهات را رفع كنند، تا حدي كه با فصاحت و بلاغت كلام منافات نداشته باشد، در خود كلام قرائني را به كار مي‌برند كه معلوم مي‌شود مراد چيست، ولي اگر بخواهند همه اينها را در نظر بگيرند، از مقتضاي بلاغت خارج مي‌شوند و كلام، خسته‌كننده مي‌شود. اگر بخواهند همه جزئيات را بگويند، وقت تلف مي‌شود و لذا كلام را به صورت اطلاق و عمومش بيان مي‌كنند كه براي درك معناي آن بايد از قرائن ديگر استفاده كرد. اين روش همه عقلا در همه زبان‌ها و نزد همه اقوام است. خود قرآن هم همين حقيقت را بيان كرده است.
گاهي اوقات به قرائن حاليه اكتفا شده، يعني انسان بايد بفهمد كه اين آيه در چه شرايطي نازل شده، شأن نزول آن چه بوده است. خود آن قرائن حاليه نشان مي‌دهد كه منظور چيست. " كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤمنين لكارهون " كه در اينجا بايد فهميد اخرجك من بيتك يعني چه؟ اين در جنگ احد است كه از خانه خارج شدند تا بروند و سنگربندي كنند. ما در قرآن ايات عامي داريم كه تمام فرقه‌هاي مسلمان، حتي منحرف‌ترينشان مي‌دانند كه مراد از اين آيه به اين صورت، اين نيست.
آيه‌اي داريم: " قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه الا ان يكون ميتة اودما مسفوحا اولحم خنزير ": ‌اي پيامبر! به مردم بگو در چيزهائي كه به من وحي شده، هيچ چيز حرامي را نمي‌يابم غير از چهار چيز. ميته و خون و چيزهائي كه براي بت‌ها سر بريده باشند و گوشت خوك. آيا هيچ چيز ديگري حرام نيست؟ آيا شما در عالم اسلام كسي را سراغ داريد كه گوشت سگ را حلال بداند؟ حتي يك فرقه منحرف هم سراغ نداريد كه بگويد گوشت سگ حلال است. در اين آيه آمده كه چهار چيز بيشتر حرام نيست، پس گوشت سگ بايد حلال باشد. معناي اين آيه چيست؟ اين نشان مي‌دهد كه شرائط محاوره به گونه‌اي بوده كه معلوم بوده اين موارد خارج از بحث هستند. كساني بوده‌اند كه گوشت خوك مي‌خوردند و خيلي هم طالب آن بودند. حتي يكي از عللي كه مانع از مسلمان شدن مسيحيان مي‌شد، اين بود كه بايد گوشت خوك را ترك مي‌كردند، اما گوشت سگ طرفداري نداشت و محل بحث نبود كه بگويند حلال است يا حرام.
بنابراين، اينها بخشي از متشابهات به معناي عام هستند. منظورم اين است كه در محاورات عرفي انسان، مفري از وجود متشابهات نيست. طبعا در سخنان امام(رض) به عنوان انسان سخن‌گوئي كه اين همه سخنراني و نوشته‌ و نامه‌ دارند، چنين چيزهائي وجود دارند. به عنوان نمونه همه ما مي‌دانيم كه ايشان درباره چند چيز فرمودند كه در رأس امور هستند. درباره مجلس فرمودند مجلس در راس امور است، در باره جنگ همين طور و در مورد مسائلي ديگر. هر هرمي يك رأس كه بيشتر ندارد، پس رأس كدام يكي است؟ بديهي است كه در آن جو محاوره، در مجموعه مسائلي كه در آن فضا ملحوظ بوده، مجلس در رأس بوده. در جاي ديگري چيزهاي ديگري مطرح و محل بحث بوده‌اند. ايشان در بين نكات مورد نظر در آن فضا، رأس را تعيين كرده‌اند. معناي آن نيست كه اين رأس مطلق است، بلكه اين رأس است نسبت به چيزهائي كه محل بحث و گفت‌وگو بوده و در اذهان وجود داشته است. اين مي‌شود مسأله متشابه.
اين ديگر حديث و اسرائيليات و يا روايات ضعيف و جعلي نيست، بلكه قرآن كساني را در صدر اسلام به اين شكل توصيف مي‌كند و مي‌فرمايد: " فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ " به صورت فرض نيست كه قرآن بگويد اگر كسي يافت شود. "الذين في قلوبهم زيغ " يعني هستند كساني كه در دلشان مرض وجود دارد، منحرف و فتنه‌جو هستند و براي فتنه‌جوئي به سراغ متشابهات مي‌روند. كساني كه ايمانشان ضعيف است و مرتبه‌‌اي از نفاق در آنها وجود دارد و همه چيز باورشان نيست، چه بايد بكنند؟ طبعا بايد به سراغ همين متشابهات بروند. در فضائي كه مردم به امام دل بسته‌اند و فرمايشات ايشان را مثل كلام معصوم(ع) تلقي مي‌كنند، حالا شايد بلاتشبيه‌اش را هم لازم نباشد كه بگوئيم، چون تشبيه است. وقتي خودشان مي‌فرمايند: "علينا رد و الراد علينا راد "، وقتي مي‌گوئيم كلامشان شبيه آنهاست، خيلي دور از ذهن نخواهد بود.
در چنين فضائي، كساني كه مي‌خواهند سوء‌استفاده كنند، چه كار بايد بكنند؟ بايد به كلام امام توسل پيدا كنند تا حرفشان خريدار داشته باشد و بتوانند در اجتماع جايگاهي داشته باشند و منتظر بمانند كه روزي به اهداف شوم خود تحقق ببخشند، راهكارشان چيست؟ بايد متوسل به كلام امام بشوند و بگويند ما هم پيرو خط اماميم! دليلشان چيست؟ مي‌گويند امام در آنجا فرمود كه ميزان رأي ملت است. مي‌پرسيم پس اگر رأي مردم برخلاف حكم خدا شد، بايد چه كنيم؟ مي‌گويند رأي مردم ملاك است، امام فرموده! آيا خلاف حكم خدا هم حق است؟ مي‌گويند ‌بله، چون ميزان رأي مردم است!

اينكه امام اين حرف را چه موقع و در چه فضائي گفت، از نظر آنها مهم نيست و اين يعني امر متشابه. امام اين را فرموده، منتهي در فضائي فرموده كه مشابه آيه‌اي است كه اشاره كردم. در آن آيات نامي از گوشت سگ نيامده، پس يعني گوشت سگ حلال است؟ روش عقلائي حكم مي‌كند كه كلام را با قرائن و فضائي كه در آن القا شده، در نظر داشته باشيم كه اين كار هر كسي نيست.
در اينجا روشن مي‌شود كه ما چرا در فقه، احتياج به فقيه و مجتهد داريم. اين اوست كه بايد بگويد منظور از اين حديث چيست و هر كسي حق ندارد در اين باب حرف بزند. حق ندارد، يعني حرف هم بزند، از او پذيرفته نمي‌شود و حجت شرعي نه براي خودش دارد، نه براي ديگران. در فهم كلام امام هم همين‌ طور است. آن كساني كه امام‌شناس هستند، اهداف و سيره امام را مي‌شناسند، شاگرد امام بوده‌اند، واقعا از ته دل امام را نماد اسلام مي‌دانند و چون حرف‌هاي امام برخاسته از كتاب و سنت است، مي‌توانند بفهمند منظور ايشان چه بوده است؛ اما كساني كه: "الذين في قلوبهم زيغ " در پي فتنه‌جوئي هستند و دنبال كلامي مي‌گردند كه بتوانند طبق هوس‌هاي خودشان تفسيرش كنند و اين منشاء مراجعه و توسل به متشابهات مي‌شود. چرا آنان به دنبال متشابهات مي‌روند؟ چون بهترين راه براي دستيابي به مقاصدشان است. از اين راه بهتر؟
تمام فتنه‌هائي كه از صدر اسلام تا به حال اتفاق افتاده، از اين نگرش خالي نبوده‌اند. از داستان فدك بگيريد تا قضيه خلافت و واقعه كربلا به عنوان خروج بر امام عصر! همه با يزيد بيعت كرده‌اند و امام حسين(ع) بر او خروج كرده و شده ياغي! او سركش است و بنابراين بايد در برابرش ايستاد. به همين دليل هم خون امام حسين(ع) بايد ريخته شود! يك عالم براي اين قتل فتوا داده! چون همين ‌طوري كه نمي‌شد امام حسين(ع) را كشت ولذا براي كارشان فتواي ديني درست كردند كه قتل او هم واجب است! ثواب دارد كه امام حسين(ع) را بكشيد و از اين طريق به بهشت مي‌رويد! ظهر عاشورا نماز جماعت هم خواندند و تعقيب نمازشان اين بود كه امام حسين(ع) را بكشند تا نمازشان قبول شود! اين قضيه در طول تاريخ جريان دارد.
بنابراين بهترين كار براي اين منحرفين، تمسك به كلمات متشابه امام است. چرا كلمات امام متشابه دارد؟ چون در مقام محاوره نمي‌توان بدون تشابه سخن گفت، اگر مي‌شد قرآن تشابه نداشت. به همان دليلي كه متشابهات در قرآن وجود دارد، در كلمات پيروان قرآن هم وجود دارد. به همان دليل كه متشابهات قرآن را بايد با توجه به محكمات حل كرد، در اينجا هم بايد همان ‌گونه عمل كرد. به همان دليل كه اين كار، ‌يك كار تخصصي است و بايد به متخصص مراجعه كرد، در مورد بيانات امام هم همين‌طور است. اينها تازه در جاهائي است كه با نصي از امام سر و كار داريم، وقتي نوبت به سيره امام مي‌رسد، كار بسيار دشوارتر مي‌شود، چون سيره زبان ندارد و فقط مي‌گويد امام در فلان جا اين‌طور عمل كرد. به چه دليل؟ پاسخ‌ها و تفسيرهاي مختلفي دارد. سرّ اينكه امام چرا در فلان جا فلان رفتار را كرد، مشكل‌تر از كشف معناي كلام است. معناي كلام ابتدائاً خيلي روشن است و فقط گاهي تشابهي پيدا مي‌شود و مورد شبهه قرار مي‌گيرد، اما معناي رفتار اين‌گونه نيست. كسي كه آن رفتار را مي‌بيند، متوجه نمي‌شود كه حكمت آن چيست و خيلي راحت مي‌شود گفت امام چنين رفتاري كرد، پس چنين مقصودي داشت!
يكي از كارهائي كه كردند و مي‌كنند، اين است كه مي‌گويند امام قبل از انقلاب و تا مدتي بعد از آن شطرنج را حرام مي‌دانستند. فتاواي امام در اين زمينه هم موجود است. ما خودمان در درس ايشان بوديم. ايشان مي‌فرمود شطرنج نه به اين دليل كه برد و باخت مالي دارد، بلكه چون "لعب‌الامير " يعني "بازي پادشاهان " است، حرام است. پادشاهان كه براي پول بازي نمي‌كردند و شطرنج برايشان نوعي سرگرمي بود. امام مي‌فرمود ولو قصد برد و باخت مالي هم در ميان نباشد، حرام است. بعد فتواي ايشان تغيير كرد و گفتند اگر شطرنج صرفاً يك ورزش و تمرين فكري باشد، عيبي ندارد. اينها مي‌گويند مگر امام يك چيزي را در يك زماني حرام نكرد و در زمان ديگري حلالش كرد؟ اگر در اين مورد شده، پس براي بقيه چيزها هم مي‌شود، مثلاً اگر امام زنده بود، شايد يك زماني مشروب را هم حلال مي‌كرد! مگر مشروب با شطرنج چه فرقي مي‌كند؟ بر اين اساس مطلب ديگري را هم گفته‌اند كه نمي‌دانم شما تا به حال به آن توجه كرده‌ايد يا نه. يك رئيس‌جمهور معمم در مجلسي كه براي بزرگداشت مرحوم حاج احمدآقا در دانشگاه تهران گذاشته بودند و بنده هم سخنران آن بودم، گفت امام مبتكر ولايت مطلقه فقيه است و اين را به عنوان بزرگ‌ترين امتياز براي امام بيان كرد. البته اين حرف را قبلا كس ديگري هم به صورتي گفته بود، ولي ايشان با مقدمه و با آب و تاب بيشتري بيان كرد. او مي‌گفت ما يك ولايت عامه داريم و يك ولايت خاصه. اين بحثي است كه از سابق و در كلام هم مطرح بوده و خيلي‌ها براي فقيه، ولايت عام قائل هستند، يعني فقيه بر همه شئون حكومت ولايت دارد، ولي امام آمد و چيز ديگري گفت و آن اينكه ولايت فقيه مقيد به احكام اسلام نيست، مطلق است، يعني مطلق از اسلام است و چيزي را كه فقيه بگويد مي‌شود اسلام! ولايت مطلقه يعني همين و اين ابتكار امام بود! ايشان يك بار هم در شوراي انقلاب فرهنگي اين حرف را، البته به صورت رقيق‌تر گفت كه من همان ‌جا اعتراض كردم كه در صورت جلسه آنجا ثبت شده است.
به اين ترتيب به عنوان حمايت از امام و پيروي از ايشان در عالي‌ترين سطح، اين شبهه را ايجاد مي‌كند كه شما مي‌گوئيد فتواي امام در جائي لازم‌الاتباع است كه مخالف قرآن نباشد، من مي‌گويم ولو مخالف قرآن هم باشد، لازم الاتباع است! حرف امام حجت است. منتهي همان جا هم ‌نگفت حرف امام، ‌گفت حرف حكومت و اين مقدمه‌اي بود براي اينكه بفهماند هرچه منِ حاكم مي‌گويم، اسلام است، ولو مخالف قرآن باشد! مسأله اين بود، ولي چه كسي متوجه ‌شد كه ايشان در، آن هم در آن مقام، چه دارد مي‌گويد؟ همه به‌به و چه‌چه ‌كردند كه ايشان واقعا خوب امام را معرفي كرد! هيچ كس تا به حال امام را اين‌جور معرفي نكرده بود! خيلي‌ها هم خوشحال بودند كه ايشان اين قدر به امام ارادت دارد، ولي ته اين حرف، انكار كل حركت امام و هدف امام بود، در ظاهر هم كمال دلسوزي و اظهار ارادت كه هيچ كس مثل ما اين‌طور امام را نشناخته. ما از همه بهتر امام را شناخته‌ايم! اين يعني همان "في قلوبهم زيغ فيتبعون ماتشابه "
مسأله ‌اين نيست كه در فتواي يك فقيه تغييري پيدا شده است. مگر اين اولين بار است كه چنين چيزي در عالم اتفاق افتاده؟ ‌فتاوي مرحوم علامه حلي را در كتاب‌هايش با هم مقايسه كنيد. در يك كتاب يك جور فتوا داده، در كتاب ديگر جور ديگري و مخالف با فتواي اول. اينها مضبوطند. همان ‌طور كه فتواي يك فقيه با فقيه ديگر فرق مي‌كند. گاهي فتاواي خود فقيه هم ممكن است در طول زمان تغيير كند. ممكن است فقيه به مدركي بر بخورد كه تا به حال برنخورده بوده و متوجه نكته‌اي بشود كه تا به حال نشده بوده است، به قرينه‌اي پي ببرد كه تا به حال پي نبرده است و لذا فتوايش تغيير مي‌كند. معنايش اين نيست كه آن موقع مصلحت نمي‌دانست و حالا مصلحت مي‌داند. مصلحت يعني چه؟ يعني آنچه كه مردم دلشان مي‌خواهد! اگر انسان بخواهد مردم را داشته باشد، بايد اين جور بگويد و لذا قرآن و احكام قرآن و همه چيز، به عنوان دفاع از اسلام و روحانيت و ولايت فقيه بر باد مي‌رود! اصل فتنه از اينجا سرچشمه مي‌گيرد. اينها اصلاً از ته دل باور ندارند كه احكام اسلام را مي‌توان در اين زمان اجرا كرد، منتهي بعضي‌ها اسلام و قرآن و پيغمبر را قبول ندارند و مي‌گويند پيغمبر، معصوم نيست و خطا مي‌كند و قرآن هم نقدپذير است و ما هم بايد نقد كنيم! بعضي‌ها هم مي‌گويند آنها درست بود، ولي قرائت‌ها متفاوتند و قرائت شما با ما فرق دارد!
اين مورد شايعي است و مراتب مختلفي دارد و منحصر به يكي دو نفر سران اصلاحات و يا سران فتنه هم نيست. كسان ديگري هم هستند كه به اين نقاط ضعف مبتلا هستند و حالا هنوز ماهيتشان آشكار نشده و صدايشان در نيامده، ولي آثارش ظاهر شده و چه بسا روزگاري بيايد كه متوجه بشويم كه‌متأسفانه چه نهال‌هائي را داريم مي‌كاريم كه ميوه‌هاي زهرآگيني را به اسم اسلام و ارزش‌هاي اسلامي به بار مي‌آورند.
به هر حال استفاده از متشابهات امر سابقه‌داري است. اساساً اصطلاح محكمات و متشابهات از خود قرآن است. قبل از آن سراغ نداريم كه چنين تعابيري در مقابل هم قرار گرفته باشند و اين امري است شايع كه امروز هم مورد استفاده فتنه‌جويان هست و بعدها هم خواهد بود.
ما بايد چه كار كنيم؟ اولاً بايد به استناد همين آيات قرآن و فتنه‌هائي كه در طول زمان اتفاق افتاده، هشدار بدهيم و ثانياً موارد سوء استفاده‌ها را تبيين كنيم و بگوئيم اينها غلط هستند. برنامه صحيحش اين است، راه كلي هم ارجاع متشابهات به محكمات است. امام يك بار فرمود ميزان رأي ملت است، ولي هزار بار هم فرمود اسلام، حكم خدا. اگر كسي حكم خدا را قبول نكند، چنين و چنان است، همان طور كه در مورد جبهه ملي فرمودند اينها مرتدند و اگر انها واقعاً به اين حرفي كه زده‌اند، معتقد باشند، زنشان بر آنها حرام مي‌شود. اگر همه جا ميزان رأي ملت است، پس مردم رأي ‌بدهند كه قصاص و احكام جزائي اسلام برداشته شود. با اين بساط رأي‌گيري كه هست، مخصوصاً اگر چند سال پيش بود، اكثريت به اين قضيه رأي نمي‌دادند؟ آيا همه چيز مي‌تواند در معرض رأي مردم قرار گيرد؟ اگر اين طور باشد كه بايد گفت: "علي الاسلام السلام ". "ميزان رأي ملت است " در باره انتخابات، يعني عرصه‌اي كه شرع و قانون اساس جمهوري اسلمي مردم را آزاد گذاشته، بيان شده، نه در حوزه محكمات و مباني اسلام و قرآن.
خداوند ان‌شاءالله همه ما را به وظايف اسلامي و انقلابي خود آشناتر بفرمايد. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
منبع:ويژه نامه مسيرجاويدان